http://up.9ktenews.com/uploads/13384849772.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849773.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849774.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849775.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384850361.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849772.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849773.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849774.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849775.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384850361.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849772.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849773.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849774.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384849775.jpg
http://up.9ktenews.com/uploads/13384850361.jpg
حجاب داشتن سخت است، در گرمای تابستان تحمل چیزی مثل چادر سیاه سخت است، حجاب زیبایی زن را می پوشاند جمع کردن چادر، کار راحتی نیست، این که نتوانی دستانت را آزادانه حرکت دهی سخت است، این که یک دستت به چادرت باشد و دست دیگرت شاید کیف و کلاسور، سخت است.
این را فقط به تو می گویم عزیز دلم...
بشر تا سختی نکشد، آدم نمی شود!
بُت عشوه گر
رنــــدانه، گــــــــاه از سر کویت گذر کنم شـــاید به زیر چشم، به رویت نظــر کنم
تسبیح پــــــــارسایـــــــــى و سجاده ریــا در رهن باده، چون نبود سیم و زر، کنم
آمد شدن به مدرسهام نیست بعد از این جــز آنکه جستجوى بتى عشــــوهگر کنم
در صحــن مسجدم نبود راه، غیر از آنـک بــر کوى مىْ فروش از آن ره، گـذر کنم
جام چشم
تـــــاراج کـــــــــرد روى گلش، هستى مرا افزود چشم مىزدهاش، مستى مرا
افــــــــــروخت آتشى به روانم، ز غمزهاش بـــــر باد داد سرکشـى و پستى مرا
افشاند زلف خم خم و چین چین خویش را خم کــــرد قامت مــن و تردستى مرا
آن دم کـــه با صراحى مى، سوى من دوید بر کند هستــى من و سرمستى مرا
بُت عشوه گر
رنــــدانه، گــــــــاه از سر کویت گذر کنم شـــاید به زیر چشم، به رویت نظــر کنم
تسبیح پــــــــارسایـــــــــى و سجاده ریــا در رهن باده، چون نبود سیم و زر، کنم
آمد شدن به مدرسهام نیست بعد از این جــز آنکه جستجوى بتى عشــــوهگر کنم
در صحــن مسجدم نبود راه، غیر از آنـک بــر کوى مىْ فروش از آن ره، گـذر کنم
جام چشم
تـــــاراج کـــــــــرد روى گلش، هستى مرا افزود چشم مىزدهاش، مستى مرا
افــــــــــروخت آتشى به روانم، ز غمزهاش بـــــر باد داد سرکشـى و پستى مرا
افشاند زلف خم خم و چین چین خویش را خم کــــرد قامت مــن و تردستى مرا
آن دم کـــه با صراحى مى، سوى من دوید بر کند هستــى من و سرمستى مرا
نوشته ای حسین وحدانی به مناسبت روز پدر
رضایت نامه را داده دستم. یک برگه A5 که بی سلیقه و کثیف کپی شده و بعضی جاهاش ناخواناست.
این جانب ... ولی دانش آموز ... بدین وسیله اعلام می دارم که با شرکت فرزندم در اردوی ... مورخ ... تا ... رضایت کامل دارم. امضا ....
جاهای خالی را خودش پر کرده و فقط مانده امضای من. می پرسد: «بابا، خونه استامپ داریم؟»
می پرسم: «استامپ برا چی؟»
«انگشت هم باید بزنی. نوشته امضا و اثر انگشت»
«استامپ که نداریم. داشتیم هم انگشت نمی زدم. مگه بی سوادم؟»
« اون جا نوشته. خانوم کشاورز هم گفت اثر انگشت لازمه. از منطقه گیر میدن بهشون»
زل می زنم به برگه ی رضایت نامه.
یک کف دست کاغذ کثیف و ناخوانا که باید امضا کنم تا بچه ام، دخترک ام، جگرگوشه ام را سه روز با خودشان ببرند شمال. از جاده هایی که یک دفعه شده اند خطرناک ترین جاده های دنیا، با ناامن ترین اتوبوس های دنیا که پشت رل شان بی احتیاط ترین راننده های دنیا نشسته اند.
ادامه
حدیث قدسى :
جَعَلتُ هذَا الشَّهرَ (رَجَبَ) حَبلاً بَینی و بَینَ عِبادی فَمَنِ اعتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إلَی
ماه رجب را ریسمانى میان خود و بندگانم قرار دادهام؛ هر کس به آن چنگ زند، به وصال من رسد
نهج الدّعا: ج1 ص 334 ح 5
حدیث قدسى :
جَعَلتُ هذَا الشَّهرَ (رَجَبَ) حَبلاً بَینی و بَینَ عِبادی فَمَنِ اعتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إلَی
ماه رجب را ریسمانى میان خود و بندگانم قرار دادهام؛ هر کس به آن چنگ زند، به وصال من رسد
نهج الدّعا: ج1 ص 334 ح 5
مردی نزد حضرت سلیمان علیه السلام آمد و شکایت کرد که همسایه ها مرغابی مرا می دزدند و نمی دانم دزد کیست!
حضرت سلیمان وقتی مردم در مسجد بودند خطبه خواند و گفت: یکی از شما مرغ همسایه را می دزدد و داخل مسجد می شود در حالتی که پر او بر سرش است.
مردی دست بر سر کشید ...
حضرت گفت: بگیرید که دزد اوست