نوشته ای حسین وحدانی به مناسبت روز پدر
رضایت نامه را داده دستم. یک برگه A5 که بی سلیقه و کثیف کپی شده و بعضی جاهاش ناخواناست.
این جانب ... ولی دانش آموز ... بدین وسیله اعلام می دارم که با شرکت فرزندم در اردوی ... مورخ ... تا ... رضایت کامل دارم. امضا ....
جاهای خالی را خودش پر کرده و فقط مانده امضای من. می پرسد: «بابا، خونه استامپ داریم؟»
می پرسم: «استامپ برا چی؟»
«انگشت هم باید بزنی. نوشته امضا و اثر انگشت»
«استامپ که نداریم. داشتیم هم انگشت نمی زدم. مگه بی سوادم؟»
« اون جا نوشته. خانوم کشاورز هم گفت اثر انگشت لازمه. از منطقه گیر میدن بهشون»
زل می زنم به برگه ی رضایت نامه.
یک کف دست کاغذ کثیف و ناخوانا که باید امضا کنم تا بچه ام، دخترک ام، جگرگوشه ام را سه روز با خودشان ببرند شمال. از جاده هایی که یک دفعه شده اند خطرناک ترین جاده های دنیا، با ناامن ترین اتوبوس های دنیا که پشت رل شان بی احتیاط ترین راننده های دنیا نشسته اند.
ادامه