إِنَّ اللّهَ لاَ یَخْفَىَ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاء
Nothing on earth or in heaven is hidden from Allah.
در حقیقت هیچ چیز [نه] در زمین و نه در آسمان بر خدا پوشیده نمى ماند
3:5
إِنَّ اللّهَ لاَ یَخْفَىَ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاء
Nothing on earth or in heaven is hidden from Allah.
در حقیقت هیچ چیز [نه] در زمین و نه در آسمان بر خدا پوشیده نمى ماند
3:5
إِنَّ اللّهَ لاَ یَخْفَىَ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاء
Nothing on earth or in heaven is hidden from Allah.
در حقیقت هیچ چیز [نه] در زمین و نه در آسمان بر خدا پوشیده نمى ماند
3:5
فَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ (ق: 39)
bear then with patience what they say. exalt with the praise of your lord before sunrise and before sunset (Chapter 50: QAF)
و بر آنچه مىگویند صبر کن و پیش از برآمدن آفتاب و پیش از غروب
به ستایش پروردگارت تسبیح گوی
فَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ (ق: 39)
bear then with patience what they say. exalt with the praise of your lord before sunrise and before sunset (Chapter 50: QAF)
و بر آنچه مىگویند صبر کن و پیش از برآمدن آفتاب و پیش از غروب
به ستایش پروردگارت تسبیح گوی
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
حجاب داشتن سخت است، در گرمای تابستان تحمل چیزی مثل چادر سیاه سخت است، حجاب زیبایی زن را می پوشاند جمع کردن چادر، کار راحتی نیست، این که نتوانی دستانت را آزادانه حرکت دهی سخت است، این که یک دستت به چادرت باشد و دست دیگرت شاید کیف و کلاسور، سخت است.
این را فقط به تو می گویم عزیز دلم...
بشر تا سختی نکشد، آدم نمی شود!
بُت عشوه گر
رنــــدانه، گــــــــاه از سر کویت گذر کنم شـــاید به زیر چشم، به رویت نظــر کنم
تسبیح پــــــــارسایـــــــــى و سجاده ریــا در رهن باده، چون نبود سیم و زر، کنم
آمد شدن به مدرسهام نیست بعد از این جــز آنکه جستجوى بتى عشــــوهگر کنم
در صحــن مسجدم نبود راه، غیر از آنـک بــر کوى مىْ فروش از آن ره، گـذر کنم
جام چشم
تـــــاراج کـــــــــرد روى گلش، هستى مرا افزود چشم مىزدهاش، مستى مرا
افــــــــــروخت آتشى به روانم، ز غمزهاش بـــــر باد داد سرکشـى و پستى مرا
افشاند زلف خم خم و چین چین خویش را خم کــــرد قامت مــن و تردستى مرا
آن دم کـــه با صراحى مى، سوى من دوید بر کند هستــى من و سرمستى مرا
بُت عشوه گر
رنــــدانه، گــــــــاه از سر کویت گذر کنم شـــاید به زیر چشم، به رویت نظــر کنم
تسبیح پــــــــارسایـــــــــى و سجاده ریــا در رهن باده، چون نبود سیم و زر، کنم
آمد شدن به مدرسهام نیست بعد از این جــز آنکه جستجوى بتى عشــــوهگر کنم
در صحــن مسجدم نبود راه، غیر از آنـک بــر کوى مىْ فروش از آن ره، گـذر کنم
جام چشم
تـــــاراج کـــــــــرد روى گلش، هستى مرا افزود چشم مىزدهاش، مستى مرا
افــــــــــروخت آتشى به روانم، ز غمزهاش بـــــر باد داد سرکشـى و پستى مرا
افشاند زلف خم خم و چین چین خویش را خم کــــرد قامت مــن و تردستى مرا
آن دم کـــه با صراحى مى، سوى من دوید بر کند هستــى من و سرمستى مرا