The 7th Holy Imam Musa al-Kazim (p.b.a.h) was the son of Imam Jafar as-Sadiq (p.b.a.h), the Sixth Imam. The name of his mother was Hamidah, the daughter of a noble man hailing from the States of Barbary.
continue
The 7th Holy Imam Musa al-Kazim (p.b.a.h) was the son of Imam Jafar as-Sadiq (p.b.a.h), the Sixth Imam. The name of his mother was Hamidah, the daughter of a noble man hailing from the States of Barbary.
continue
The 7th Holy Imam Musa al-Kazim (p.b.a.h) was the son of Imam Jafar as-Sadiq (p.b.a.h), the Sixth Imam. The name of his mother was Hamidah, the daughter of a noble man hailing from the States of Barbary.
continue
مردم کوفه! مردم مکار خیانت کار! هرگز دیده هاتان از اشک تهی مباد! هرگز ناله هاتان از سینه بریده نگردد! شما همانند آن زن می مانید که چون داشت می رشت، بیکبار رشته های خود را پاره کرد نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری ! جز لاف، جز خود ستایی، جز در عیان مانند کنیزکان تملق گفتن، و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید ؟ شما گیاه سبز و تر و تازه ای را می مانید که بر تودۀ سر گینی درسته باشد و مانند گنجی هستید که گوری را بدان اندوده باشند. چه بد توشه ای برای آنان جهان آماده کردید :خشم خدا و عذاب دوزخ! گریه می کنید آری به خدا گریه کیند که سزاوار گریستنید! بیش بگریید و کم بخندید!
با چنین ننگی که برای خود خریدید چرا نگریید؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت !؟ مردی که چراغ راه شما و یاور روز تیرۀ شما بود. بمیرید! سر خجالت را فرو بیفکنید! بیکبار گذشتۀ خود را بر باد دادید و برای آینده هیچ چیز به دست نیاوردید! از این پس باید با خواری و سر شکستگی زندگی کنید. چه ، شما خشم خدا را برای خود خریدید! کاری کردید که نزدیک است آسمان بر زمین افتد و زمین بشکافد و کوهها در هم بریزد.
ادامه مطلب
دراین باره بخوانید:
برای دانلود اینجا کلیک کنید.
مردی نزد حضرت سلیمان علیه السلام آمد و شکایت کرد که همسایه ها مرغابی مرا می دزدند و نمی دانم دزد کیست!
حضرت سلیمان وقتی مردم در مسجد بودند خطبه خواند و گفت: یکی از شما مرغ همسایه را می دزدد و داخل مسجد می شود در حالتی که پر او بر سرش است.
مردی دست بر سر کشید ...
حضرت گفت: بگیرید که دزد اوست
متوکّل مجلس شرابى تشکیل داده و نشسته بود، امام هادی علیه السلام را بزرگ شمرد و تعظیم کرد و در کنار خود جاى داد و آن جامى که در دستش بود به آن حضرت تعارف کرد!
امام هادى علیهالسلام فرمود: سوگند به خدا! هرگز گوشت و خونم با چنین چیزى آمیخته نشده، عذر مرا بپذیر.
متوکّل عذر حضرت را پذیرفت و دست از او برداشت، آنگاه گفت: شعرى بخوان .
حضرت فرمود: من کم شعر مىخوانم .
گفت: باید بخوانى .
امام هادى علیهالسلام این اشعار را خواند:
ادامه
متوکّل مجلس شرابى تشکیل داده و نشسته بود، امام هادی علیه السلام را بزرگ شمرد و تعظیم کرد و در کنار خود جاى داد و آن جامى که در دستش بود به آن حضرت تعارف کرد!
امام هادى علیهالسلام فرمود: سوگند به خدا! هرگز گوشت و خونم با چنین چیزى آمیخته نشده، عذر مرا بپذیر.
متوکّل عذر حضرت را پذیرفت و دست از او برداشت، آنگاه گفت: شعرى بخوان .
حضرت فرمود: من کم شعر مىخوانم .
گفت: باید بخوانى .
امام هادى علیهالسلام این اشعار را خواند:
ادامه